پیشاپیش از همه ی دوستان که هرزنوشته های یک آدم همیشه خواب را می خوانند سپاسگزار و به جهت هرزدهنی هایم پوزش می طلبم. چنانچه خوابگرد را می پسندید به دیگران نیز توصیه کنید.

سه‌شنبه، آذر ۲۸

درد دل با خدا

سلام

اومده بودم اینجا بدون تعارف و رودرواسی دهنمو وا کنم و چشامو ببندم و هر چی می تونم بهت بگم! می خواستم بی رودرواسی  جای هر چی که تو این سالای عمرم دیدم و سپردم به خودت و به قول بعضیا توکل کردم، بهت فوش بدم، تا این دلم آروم شه! می خواستم خیلی چیزا بنویسم اینجا، از بس که دلم پره و نمی تونم دم بزنم؛ اما خوب تو خدایی، مام انگار حتا بنده ت نیستیم، که اگه بودیم اینجوری خون به دلمون نمی کردی. چه هیزم تری بهت فروختیم که اینقد مارو اذیت می کنی؟ کجای کارمون ایراد داره؟ یعنی اندازه ی اون بقالی که امروز می ری ماستو بهت می ده دو هزار تومن، فردا همون ماستو با همون اتیکت بهت می فروشه دو هزار و پونصد تومن هم نیستیم؟ یعنی ما حق زندگی نداریم؟

دلم پره خدا، نمی دونم باید چی بگم و بنویسم فقط بدون داری اذیتم می کنی! 25 سال پیش یه قول و قراری باهات گذاشتم تا الان دست از پا خطا نکردم، یعنی اگه هم کردم  یقین دارم که عمدی نبوده ولی قرار نیست دیگه هر چی گه خورده ونخورده ی منو به روم بیاری و اینجوری عذابم بدی! هست؟ این همه داره دوروبر من جرم و جنایت می شه که خدا نکنه من حتی یه اندازه ی  سرسوزنی از اونا رو مرتکب بشم، که اگه بشم ترجیح می دم بمیرم تا هر چیز دیگه.... بسه دیگه خدا، دفعه ی دیگه شاید نتونم اینجوری آقا باشم و حرف بزنم، نذار اون روز و ببینم یا منو بکش یا اینکه .... خودت می دونی!!

گنگ از خواب پریده!