پیشاپیش از همه ی دوستان که هرزنوشته های یک آدم همیشه خواب را می خوانند سپاسگزار و به جهت هرزدهنی هایم پوزش می طلبم. چنانچه خوابگرد را می پسندید به دیگران نیز توصیه کنید.

چهارشنبه، اردیبهشت ۷

اشک تمساح

مرگ مموتی حال و هوای این روزا یه جوریه که اگه ننویسیم خیانت کردیم به قول اون وریا به آرمان مون و به قول این وریا راه مون، راستش از اینکه آدم بی بصیرتی هستم خیلی به خودم می بالم ولی همین بی بصیرتی باعث شده یه چیزایی رو همینجوری الکی تو خواب ببینم که همچینی بد هم نیست و به قول قمی ها خوبوم هِه....
راستش اون وقتا که بچه بودیم (سنه ی 1320 رونمی گم همین سال 59- 60)تلویزیون ایران در حال و هوای انقلاب و این حرفا یه سریال ساخته بود گمونم اسمش /اشک تمساح / بود، خدا بیامرز "منوچهر حامدی" سردسته ی یه سری آدم شاه دوست بود که می خواست شاه رو برگردونه و از این حرفا، خلاصه رفته بود یه بازیگر تئاتر(ناصر گیتی جاه) رو ورداشته بود گریم کرده شکل شاه در اورده بود و برای دلخوشی حضرات شاه دوست که عموما از خرده مالکین و این قسم افراد اون زمان بودن و به عمرشون از نزدیکیای کاخ نیاوران هم رد نشده بودن(چه برسه شاه رو از نزدیک ببینن) به جای شاه جا زده بود و القصه به روزی رسید که این آقا شاهه واسه خودش(منوچهر حامدی) شاخ شد و می خواست از خونه ی خودش بیرونش کنه که منوچهر حامدی به عنوان کسی که خودش این بابا رو علم کرده بود، کردش تو صندوق عقب بی . ام. و(به قول امروزیا بی. ام. دبلیو) و برد کلانتری محل تحویل داد و خلاص.....

حالا این روزا اینجا دوباره این بازی راس راسکی داره تکرار می شه، اومدن یکی رو همچین بزرگش کردن، بادش کردن، گنده ش کردن، کلفتش کردن که/ببخشید/ با یه آفتابه آب هم نمی ره پایین و حتمن بایست سیفون رو کشید....

حالا دیگه از اینجا به بعدش رو نمی دونم چی می شه، کسی جرات داره شاه قلابی یه رو ببره کلانتری تحویل بده یا نه این بار بر عکس اون بار شاه قلابی یه می زنه دهن مهن میزبانش رو که اون موقع منوچهر حامدی بود این بار یکی دیگه آسفالت می کنه ؟ می شینیم منتظر ته بازی رو همینطوری الکی تو خواب می بینیم، ای جاااان!!!

خوابگرد

یکشنبه، اردیبهشت ۴

دو باره اوهوووم...

اول
راستش این روزا سوژه زیاده، نمی دونم من خیلی خواب می بینم یا اینکه اونایی که بیدارن زیادی دارن " ذرت " پرت می کنن! از اونجایی که میرزاحمد دو رو بری هاشو حواله داده به خواندن فصل پنجم مثنوی دلم خواست یه هو همینجوری الکی بی خود و بی جهت بهش گیر بدم و بگم آخه آمیرزا این همه سال خودت همینجوری اشتباهی سوارش شدی و حالا خلایق رو حواله می دی می گی برید :
مثنوی مولانا را بخوانید و قضیه ی کدو را فراموش نکنید!!
می خواستم بگم میرز احمد اون داستان که توی دفتر پنجم مثنوی هست خیلی بده، خطرناکه حسن! خیلی خطرناکه حسن!! خیلی خیلی خطرناکه حسن ؛ اما تو با سنی معادل آغاز خلقت واقعا خجالت نکشیدی همچین گهی رو جلوی یه عده (هرچند مثه خودت) مستمع خوردی؟ والله من به جات خجالت کشیدم !! البته از شماها که..........ولش کن!!؟
دوم
یه خوشتیپ دیگه فرموده:
دانشگاهها تفکیک شود(منظور جنسیتی) و درسها اسلامی!!
راستش به نظر من همچین بد گهی هم نخورده، اول اینکه بین زن ها و مردها(ببخشید خانومها و آقایان) رقابت ناجوانمردانه نمی شه(1) و دوم اینکه سرکلاس پسرها و دخترها به جای گوش به درس دادن همچین به آرایش همدیگه و مدل موی دیگران توجه نمی کنن و این باعث می شه که سطح سواد بره بالااااااااااا
                                     مثه اون که می گفت : ابرو می ندازی بالا بالااااااا
خلاصه اینکه داریم برمی گردیم به سی سال پیش، هرچند عوامل اون روز که به قول خودشون انقلاب فرهنگی کردن، حالا تو فرنگ نشستن و همون حرکت خودشونو نقد می کنن و به ریش ما می خندن و به ریش بعضی ها می رینن ، شمام با من موافقین؟
پ. ن - خدایی بعضی استادای خانوم ندیده دخترا رو به خاطر......... بهشون نمره می دن/مرگ خودم این رو با چشم دیدم.
سوم
سومی وجود نداره، خواستم تریلوژی بشه نوشته ی این دفعه، البته نه اینکه نباشه ولی نمی شه که آدم هر چی رو تو خواب می بینه زرت و زرت بیاد اینجا بنویسه و آفکار عمومی و اذهان خوانندگان پرشمار!! رو دچار تشویش بکنه، می شه؟ نمی شه دیگه! شما این سه گانه رو همینجوری کشکی قبول کنین تا ببینیم بعدا چی پیش می یاد....
.
قربون همه تون/گنگ خوابدیده

جمعه، اردیبهشت ۲

به جون مامانم اینا

به جون مامانم اینا اومده بودم ببینم کسی  برام پیام گذاشته یانه ؛ نمی خواستم چیزی بنویسم ولی همینجوری یه هویی  ویرم گرفته چن تا لیچار بار حضرات کنم  برم.
راستش ما یه رفیقی داشتیم(البته رفیق سلام علیکی) یه جورایی تو یه سایت و گاهی هم روزنامه ی ایران خزعبلات سر هم می کرد و خلاصه انگاری پول مول خوبی گیرش می اومد؛ یه چن بار بر سبیل مزاح به ایشان فرمودیم(اوه چقدر خودم را تحویل گرفتم، نقطه سر خط) آخه بالام جان شما که دس به قلمی نیازی نیست مجیز کسی رو بگی و پاچه ی کسی رو بخارونی، ایشون می فرمودن: نه دکتر ال و دو رو بری هاش جیم بل!! حالا بر اقتضای زمانه که به ایشان می فرمودیم! شما تاریخ مصرف دارید روزنامه ی ایران افتاده دست یه آقای خوش تیپ که از مریدان " حضرت استاد" هستن و خلاصه انگار وعده های بزرگتری به جز این چن تا پستی که داره بهش دادن، اونم یه شبه کودتا کرده و دار و دسته ی"جناب مستطاب، والا مرتبه، کاوه خان اشتهاردی" رو از موسسه ی ایران با تیپا بیرون کردن، حالا یه چن روزیه که این رفیق ما از پایین نفس می کشه، نمی دونم جای تیپای مرید حضرت استاد توی ماتحت این رفیقمون پاره شده که نمی تونه از بالا نفش بکشه، یا نه از بالا هم تو دهنش پهن پر کردن که دیگه اراجیف نبافه و الی آخر...
هر چیه فرقی نمی کنه، بنده خدا بد جوری فلانی و فلانی می کرد، منتظرم بعد از این ببینم باز سنگ یه آدم جدید رو به سینه می زنه یا نه همونجوری در جهل مرکب باقی می مونه، راستش  خیلی دوس دارم همونجوری تو جهل مرکب باقی بمونه چون هر چی تعداد این جور آدما بیشتر باشه......
به من ربطی نداره بقیه شو خودتون حدس بزنید مثل فیلمای سرکاری این روزا و سالا که هر چی نامفهوم تر باشه می گن کارگردانش هنرمند تره!!
قربون همه تون/گنگ خوابدیده

دوشنبه، فروردین ۲۹

یاد صمد آقا به خیر......

یادش به خیر صمد(پرویز صیاد) دراز کشیده بود و مشق می نوشت بعد که ننه ش(مرحوم فرخ لقا هوشمند) می گفت: صمد چیکار می کنی؟ می گفت:
داروم مقش می نویسوم، مقش می نویسوم، هیشکی نمی تونه مثه مو مقش بنویسه...
حالا رسیدیم به این روزا، یه وقتایی تو این مملکت شاه عمان از دست مخالفینش ذله شده بود و دیگه داشت سر به بیابون می ذاشت، از اون محمدرضای گور به گوری کمک خواست، اونم یه عده همافر و چتر باز و رنجر و کماندو و خلاصه هر چی از این دست افراد داشت فرستاد و خلاصه همچین تو یه مدت کوتاه زدن دهن مهن همه روآسفالت کردن   که هنوز وقتی توی عمان می گی جنگ " ظفار"  بچه مچه های اون مخالفین که احتمالن حالا چن تا کفن پوسوندن " می رینن" به خودشون.......
حالا این روزا رسیدیم باز به دوره ای که دور وبرمون شولوغ پولوغ شده اما این بار اوضاع یه جور دیگه س! چه جوری؟
خوب الانه براتون می گم، صبر کنین خوب!  دور و برمون شلوغ شده، اینجام هی واسه خودمون داریم دشمن تراشی می کنیم، هی داریم دشمن تراشی می کنیم، هی مموت و دور وبری یاش حرفای بد بد می زنن، القصه حکام کشورهای حاشیه ی خلیج تا ابد پارس جمع شدن و گفتن:
اگه ایران همینجوری ادامه بده ما سفارتخونه هامون رو از ایران جمع می کنیم، می بندیم یا" یه گهی در همین حد" که دارن می خورن.
بگذریم که گوربابای پدر سگ نفهم شون،  هر گهی می خوان بخورن، بخورن ولی می گم:
 خدایی به قول " صمد آقا" هیشکی مثه مموتی نمی تونست برینه به رابطه مون با کشورهای دور وبر !! می تونست؟
قربون همه تون/گنگ خوابدیده فداتون